میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

معده درد شدید دارم درد معده نیست که اذیتم میکنه میترسم. میترسم

سال نو مبارک!

سال نو انگار همین چهارده روزه و تمام. 

همسر سیزدهم ساعت دو نیم بلیط داشت و رفت و حسابی جاش خالی شد من دست تنها شدم. خانواده خودم و همسر همش میپرسن چیزی نمیخوام ولی واقعا روم نمیشه بگم فلان چیزها کمه. هر جوری شده خودم میزنم بیرون برای خرید. خرید خونه هم ماشالا تمومی نداره هر شب تا همسر بیاد من ده بار ویام میدادم فلان چیزم یادم رفت بگیر الان با این وضعیت که با بچه کوچیک نمیشه هر وقت اراده کرد رفت بیرونخیلی سخته برام.

چالش دارک این روزا چه چالشایی . آلیس در صدر قرار گرفته همیشه همه کاراش با خودشه از اتاق تمیز کردنش تا اتوی لباساش و ... وقتی انجام نمیده و میگه بذار بعدا انجام میدم لجم میگیره میگم حداقل بذار من برات تمیز کنم اما اصلا قبول نمیکنه. شب بیدارموندناش تا ظهر خوابیدناش اینا هم واقعا رو مخم بود. حالا امروز رفت مدرسه و امیدوارم روال عوض بشه. 

از دیشب بیست و چهارساعت سردرد رو گذروندم، خسته ام و البته نگران . توان اضافه میخوام و نگرانم . امیدوارم سال دیگه بیام و بنویسم راضی ام که همسر انتقالی گرفت. 

صفحه سفید جلومه دلم میخواد بنویسم. از امروز از آلیس از خواهرم از همسر از بچه ها از خودم اما نمیتونم. دلم تنگه. خشم دارم مستاصلم و خسته. دلم یه مسافرت پولداری میخواد یه صبحانه لاکچری یه ارامش عمیق. یه بی مسئولیتی موقتی. یه خیال راحت. یه خوشگذرونی بی دغدغه. هیچ کدومش میسر نیست. منم و بچه‌ها و مسیولیتی که بدون حضور همسر چند برابر شده.

دلتنگی

دلم به اندازه یه شهر برای همسر تنگ شده. جاش خیلی خالیه. اینکه میدونم دیگه اداره این شهر کار نمیکنه و کیلومترها ازم دوره اشکمو درورده. اونموقع‌ها فقط کافی بود زنگ بزنم و چیزی بخوام یا خودش میورد دم در یا دوستشو میفرستاد. مطمئنم الان همکارای سابقشم دل و دماغ کار انجام دادن ندارن. این سه سال و نیم معدود زمانی بود توی زندگیمون که کار هردومون و محل زندگیمون یه جا بود بازم برگشتیم به روال همیشگی. از سال تولد الیس همسر کارش شهر دیگه ای بود و البته بازم اونموقع تزدیک بود بهمون، ولی الان دیگه حداقل فکر نکنم زودتر از دو هفته یکبار بتونه بیاد اونم فقط پنج شنبه جمعه. امیدوارم خدا کمک کنه بتونیم یه خونه خوب تهیه کنیم ما هم زودتر بریم هرچند که مامان و بابام خیلی تنها میشن و ما هم همینطور ولی چاره چیه باید با دور گردون بگردیم و بگیم هر چی پیش آید خوش آید.