میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

امروز مادر بدی بودم. تنها شانسم برای بهبود اوضاع روحیم  اینه که هنوز روز تموم نشده. جفتشون رو خوابوندم. نانا همش جیغ میزنه. بستنی میخواست نمیتونستم توجیهش کنم بخاطر سرماخوردگی نمیتونه بخوره گفتم مبگردم بستنی زمستونی پیدا میکنم اما بازم جیغ میزد.

چای دم کردم کمی کتاب خوندم اشپزخونه رو مرتب کردم شکرگزاری رو انجام دادم و ظرفا رو چیدم تو ظرفشویی و دو پیمونه ارد الک کردم نانا بیدار شد به جبران عصبی بودنم با هم کیک درست کنیم عاشق این کاره. 

همش والعصر میخونم سعی میکنم صبوررباشم ولی سخته همه جای خونه بهم میریزه با هم لج میکنن جیغ میکشن همدیگه رو میزنن بهونه های الکی میگیرن بغل میخوان وو..

میخوام مامان صبوری باشم خدایا توان بده بهم.

دم دمای طلوع خورشید یه فال گرفتم  و از حافظ خواستم نصبحتی بهم بکنه این اومد:


نرو به در خانه ارباب بی مروت دهر       که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

مامانم میگه الان وقت رفتن نیست همش ایه یاس میخونه میگه همه چی گرونه چطور میخوای تهران بچه ها رو جمع و جور کنی. 

نمیدونم سپردم خدا همین. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد