گفتم وسط هفته میرم به شرکت سر میزنم و اومدم. سالی کلی پشت سرم گریه کرد ارومش کردم صبحونه شو بهش دادم و پاورچین از خونه خارج شدم اصلا نفهمیدم مقنعهم رو چطور پوشیدم فقط امیدوارم صاف و صوف باشه.
اینجا همه سرشون به کارشون گرمه و من کاری ندارم. کارهای شرکت به تاریخ میلادیه و اینروزای ژانویه هم کم کاره. اونایی دیگه کارای حسابداری انجام میدن که به من مربوط نیست. تنها خانم کارمند اینجا هم زیاد اهل صحبت نیست کلا دو کلوم با هم حرف میزنیم اونم سلام و خداحافظی و تشکر برای چایی که میریزه. گاهی میرم سر میزش و احوال بچههاشو میپرسم که اونم کوتاه جواب میده سو نیت نداره از ستون پنجم شرکت حساب میبره که داستانش طولانیه. اون پسره یوبس و ریشو که تا وقتی پشت سیستمش نشسته انگار هوای اتاق سنگینه.
همسر بخاطر کارش خیلی ناراحته. انتظار براش طولانی شده فکر میکرد دو ماه پیش جابجا میشه و کلی خوشحال بود. حالش منو یاد ماه اخر بارداری میندازه که چقد روزا سنکین و سخت بهم میگذشتن.
سالی هزار ماشالا خیلی شیرین شده قشنگترین صحنهها رو با خواهرش خلق میکنن وقتی دوتایی در صلح درحال بازی ان ولی امان از وقتی که یه اسباب بازی چشم دوتاشون رو بگیره دیگه درگیری حتما باید به گریه بکیشون ختم بشه.
وای الان یادم افتاد الیس فردا امتحان ریاضی داره و صبح هرکاریش کردم بیدار نشد. یعنی من زاییدم زیر امتحانای این بچه. حالا اصل کاریش که شیمیه مونده. ریاضی تکمیلی رو دادن و به قول سمپادیا ریاضی وزارتیشون فرداست . من بجای اون اضطراب دارم برای هر امتحانش بعد میذاره اخر وقت با یه عالمه سوال میاد.منم قاطی میکنم. اگر به موقع بیاد هم خوب براش جا میندازم هم با حوصله براش حل میکنم اما بیخیالیش به باباش رفته و دقیقه نودیه.
امتحانات نیم ترمش خیلی خوب شد همه بیست بودن بجز شیمی و ریاضی و فیزیک که معدلش رو نوزده و بیست پنج کرده بود.بازم من راضیم این ترمم اونجوری بشه. حالا توکل بخدا.
ترنج جان alsha. blogsky. رمز وبلاگت رو عوض کردی. دختر خوب کل وبلاگ رمزیه چطور باهات ارتباط برقرار کنیم؟