میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

میخواهم رها شوم

زمزمه های درونی.

مامان و خواهرم رفتن مسافرت. بالاخره بعد نزدیک 2 سال مامانم راضی شد از خونه بیاد بیرون،ولی بابام مصرانه ترجیح میده هیچ جا نره. خدا کنه بهشون خوش بگذره. فعلا فقط تونستم با واتساپ باهاشون تماس داشته باشم دوبار تصویری ارتباط داشتیم خداروشکر راضی بودن. فقط نگران بابا هستم که تنهاست. دلم میخواست امروز بریم شهر پدری اما شوهر نیومد. بعد که خبردار شدم عمه ش اومده این چند روز خونه پدرشوهرمه گفتم بهتر که نرفتیم. راستش ازش زیاد خوشم نمیاد اوایل باهاش مشکلی نداشتم اما چن ساله زیاد دلم نمیخواد ببینمش. ازدواج نکرده و تنها زندگی میکنه. کم میبینمش اما نمیدونم چشه که تا به من میرسه شروع میکنه به نصیحت و حرفایی میزنه که اصلا بهش ربطی نداره خوب خیلیا به من میگن یه بچه دیگه بیار ولی این خانم دیگه از حد گذرونده امر میکنه یه پسر بیار. شاید یکی دوبار گفتنش مهم نباشه عین بقیه که میگن اما این خیلی تکرار میکنه یا یه ادوایسایی میده که قطعا باعث ناراحتی میشه اما قول دادم دفعه دیگه که دیدمش دیگه خانومی نکنم حتما جوابش رو بدم. 

این هفته حالم زیاد خوب نبود میترسیدم بیماری که سال گذشته خیلی اذیتم کرد برگرده اما خداروصد هزار مرتبه شکر توهم بود. وقتی نگران بودم دیگه  مشکل خونه قدیمی و کار بی سرو سامون و هزار فکر دیگه برام بی ارزش شده بود و فقط و فقط به سلامتی فکر میکردم. خداوند این نعمت رو  به همه ببخشه که خودش بزرگترین خوشبختیه و انقدر که خیلی وقتا ارزشس رو نمیفهمیم تا خدای نکرده از دستش بدیم.

اوضاع کار همون طور که گفتم خوب نیست. وقتی بالای سر کارت نباشی همین میشه. میتو نستم تو شهر خودمون بمونم و حسابی پیشرفت کنم اما الان از همه عقب افتادم،همش بخاطر این بود که نمیخواستم خانواده از هم گسسته باشه  و من و دخترک یه جا شوهر هم یه شهر دیگه باشه. فعلا کارو شغل ودرامد همه فدای خانواده شدن. مهم نیست خدابزرگه. 

شوهر داره دست و پا میزنه با پارتی های که داره شغل خواهرش رو تو تهران ارتقا بده الان جای خوبیه و حسابی بریز بپاش داره. اما خوب میخواد بره یه جای بهتر. راستش فکر میکنم فرزند کمتر اینجاست که به درد میخوره اگه خواهر شوهر من بازم پشت سر خودش خواهر برادر داشت انقد راحت نمیتوست جدا بشه همش بخاطر حمایت خانوادش بود. بعدشم پدرش کمکش کرد تو تهران کار پیدا کرد و با مهریه و کمک خانواده خونه گرفت. الانم دوست پسر داره ظاهرا پسره خیلی دوستش داره مرتب عکس کادوهای اونو میذاره رو پروفایل تلگرامش. اونموقع تعطیلات میومد به پدر مادرش سر میزد اما الان خیلی کم میاد و معلومه که سرش گرم اون اقاست.به دخترک عکساش رو نشون داده بود و دخترک میگفت حسابی تو بغل هم بودن و خوشحال. خوب نمیدونم تریپ ازدواجن یا نه اما خوب الان تو مرحله خوبیه و همدم هم داره واینا همه به لطف خانوادش بود وگرنه مجبور بود بعد از طلاق تو اون شهر کوچیک بمونه و نهایتا با یکی از خواستگاراش ازدواج کنه اما حلا مستقله و راحت میتونه طرف رو بالا پایین کنه و تصمیم بگیره. 

اخر هفته ست و من و دخترک هیچ جا نداریم که بریم. دلم روشنه که خیلی چیزا درست میشه به زودی. دلم روشنه.امیدوارم به بقیه خوش بگذره این اخر هفته


نظرات 1 + ارسال نظر
چکامه جمعه 21 مهر 1396 ساعت 00:10

سلام خوشحالم که سالم و سلامتی چند وقتی نبودی .دختر گلتو ببوس

سلام عزیزم ممنون . زیاد حوصله نوشتن ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد